نیلوفرآبی



قلاب و انداختم ، ماهی به دام افتاد با یکی از بچه ها صحبت کرده بودیم که رو طرح بازاریابی کار کنیم چیزی که خیلی به بخش من شاید ربط نداشته باشه نمی دونستم چطور بهشون بگم که می خوام رو این موضوع کار کنم گرچه اگرم می گفتم خیلی مقاومت نمی کردن ولی رفتم چند تا کتاب بردارم از قاطی وسایلم همه رو هم همینجوری گذاشتم رو اپن کتاب قلاب که یه کتاب بازاریابیه و کتاب سقلمه رو هم گذاشتم روشون وقتی اومدن خواستن کمک کنن مثلا وسایلمو ببرم کتابا رو برداشتن تا خودم بقیه رو
و سلامی دوباره فکر می کنم دو هفته قبل بود که قضیه رو رئیس گفتم جالبیش اینه اصلا فکر نکردم که واکنش چی می تونه باشه و از این به بعد قراره نسبت به هم چه قضاوتی داشته باشه و چطور برخورد کنه فقط حس کردم باید بهش بگم خیلی یهویی اصلا نمی دونم چی شد که بحث به اونجا کشیده شد خوب بود نتیجه چندان بدی نداشته تا الان یا من هنوز نفهمیدم چون یکم گیراییم تو این چیزا ضعیفه و این که بهش اعتماد کردم و گفتم چیزی که حتی به خواهرم نگفته بودم و بهش گفتم به آدمی که هنوز کامل

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ابوالفضل علي توکلي مجله اینترنتی فروشگاه بانه آوای فاخته falatdecoration زندگی نامه امام علی(ع) کارگزاری فارابی مَـسْـتـانِــہ